ماه من
ماه من غصه نخور زندگی جزر و مد داره
دنیامون یه عالمه ،آدم خوب و بد داره
ماه من غصه نخور همه که دشمن نمیشن
همه که پر ترک مث تو و من نمیشن
ماه من غصه نخور،گریه پناه آدماس
ترو تازه موندن گل ماله اشک شبنما س
ماه من غصه نخور زندگی خوب داره و زشت
خدا رو چه دیدی شاید فردامون باشه بهشت
ماه من غصه نخور پنجره مون بازه هنوز
باغچه مون غرق گلای عاشق ناز هنوز
ماه من غصه نخور باز داره فصل سیب میشه
میدونم گاهی آدم تو وطنش غریب میشه
ماه من غصه نخور ماها که تب نمیکنن
ماها که از آدم ها کمک طلب نمیکنن
ماه من غصه نخور شمدونیا صورتی ان
دلایی که بشکنن چون عاشق قیمتی ان
ماه من غصه نخور سبک میشی بارون بیاد
توی عاشقی باید نترسی از کم و زیاد
ماه من غصه نخور خاطره هامون کودکن
توی این قصه دلا یه وقتایی عروسکن
ماه من غصه نخور بازی زمین خوردن داره
کار دنیا همینه تولد و مردن داره
ماه من غصه نخور تاب بازی افتادن داره
زندگی شکستن و دوباره دل دادن داره
ماه من غصه نخور گلا میان عیادتت
به نتیجه میرسه آخر یه روز عبادتت
ماه من غصه نخور خیلیا تنهان مث تو
خیلیا با زخمای عاشقی آشنان مث تو
ماه من غصه نخور زندگی بی غم نمیشه
اونیکه غصه نداشته باشه آدم نمیشه
ماه من غصه نخور حافظ واست وا میکنم
شعرشو میخونم و تورو مداوا میکنم
ماه من غصه نخور دنیا رو بسپار به خدا
هردومون دعا کنیم تو هم جدا منم جدا
نمیدونم دست خودم نیست...
دیگه دلم از هیچی خوش نیست...
خیلی برای زندگی بی انگیزه شدم...تا میخوام به یه چیزی یا کسی دل خوش کنم تمام دلخوشیم تبدیل به غم میشه....
خیلی وقته شور وشاط زندگی رو حس نکردم علتش رو نمیدونم...
شاید بخاطر حرفایی هس که روی دلم سنگینی میکنه و نمیتونم این حرفا رو برای کسی بگم.....
نمیتونم و نمیشه...
یا گوش شنوایی نیس...یا آدمش نیست...
الان از اینکه تا چند روزه دیگه میخوام یه دوران جدید روتجربه کنم هیجان زده ام و کمی دلم گرفته...
فکر میکردم یه محیط جدید با دوستای جدید و آرامشی که از دوری و تنهایی به دست میارم بتونه شادم کنه ولی حالا دیگه این حس رو ندارم...
نمیدونم چرا دیگه آدم خودم نیستم...چرا دیگه فاطمه سابق نیستم
قبلن درجمع دوستام خیلی شاد و پرانرژی بودم..معروف شده بودم به بمب انرژی...
اتفاقاتی افتاد که تصمیم گرفتم دیگه تو جمع شیطون نباشم....
سال آخر مدرسه ...ینی سال پیش دانشگاهی...
سعی کردم تو جمع ساکت و آروم باشم شیطنت نکنم...شوخی نکنم!!!!
تا حدود زیادی موفق شدم در تصمیمم به طوریکه یکی از بهترین دوستام سارا همون روز اول متوجه این تغییر رفتار شد!!!
ولی خب بقیه زمان برد تا متوجه تغییر رفتارم بشن...
اون اوایل همه متلک میگفتن که فاطمه دچار افسردگی قبل از کنکور شده....
وقتی میرفتم تو دفتر مدرسه همه از لحن آروم حرف زدنم تعجب میکردن...
از مدیر مدرسه و معاون و مشاور همه میگفتن فاطمه جان چیزی شده؟؟؟از چیزی ناراحتی؟؟؟
انگار اون فاطمه ای که وقتی از در وارد میشد و پرانرژی به همه سلام میکرد گم شده بود....
اون فاطمه ای که همیشه تکه کلامش به جای خسته نباشید ..شاد باشید گم شده بود....
علتش هم این بود که بعضیا نخواستن این شادی رو...برای این شادی حرف و حدیث ساختن...
اوایلش سختم بود وقتی بچه ها شیطنت میکردن یهو میخواستم مزه بریزم که یادم میفتاد به قولی که به خودم دادم....
خیلی سخت بود نمیتونستم به حال و هوای جدیدم عادت کنم تا اینکه با چیزی به اسم محیط مجازی آشنا شدم...
دوستای اینترنتی و نوشتجات باعث شد که من شیطنتم رو بیارم در محیطی که هیچکس منو نمیشناسه....
کم کم تو این محیط هم دوستای جدید پیدا کردم و بین بچه های نت معروف شدم به شیطون نوشتجات...
هرچی اینجا دوست بیشتر پیدا میکردم....بیشتر خجالت میکشیدم شیطنت کنم تا اینکه...
تا اینکه در همین محیط چندتا اتفاق بد افتاد ....برای من خیلی تلخ بود و البته برای بچه ها....
تو نوشتجات اتفاقاتی افتاد که اونایی که پارسال بودن یادشون هست ...
از اون موقع خیلی از بچه های نوشتجات پراکنده شدن و منم دیگه اصلا اونجا شیطنت نکردم و حرفای دلمو اونجا ننوشتم...
تصمیم نداشتم تو وبم با کسی حرف بزنم ولی بعد از اون جریان تصمیم گرفتم اینبار شیطنت و درد و دلمو تو وبم بنویسم....
همیشه حرف زدن اینجا آرومم میکرده یا گرهی از کارم باز میکرده...یه جورایی به اینجا معتقد شده بودم...
هروقت دلم حرفی برای گفتن داشت اینجا مینوشتم و واقعا آروم میشدم....
اینجا واسه من یه جور دفترخاطرات بود که تنهایی ها و دلتنگی هام رو باهاش پر میکردم...
از وقتی با این محیط آشنا شدم بین بچه ها دختر ساکت و آرومی شدم طوریکه بچه ها پارسال توی دفتر خاطراتم از این آرامش و تغییر رفتار م حرف زده بودن..
یاسی رو که مشهد دیدم دفتر خاطرات منو که خوند تعجب کرد که من همون فاطمه شیطون محیط مجازیم...؟؟؟؟
مرضیه و ساغر هم با نگاه اول تعجب کردن....اولین چیزی که گفتن این بود که تو همون فاطمه شیطونی؟؟؟ به قول مرضیه از متانت و لحن آروم صدام بهم نمیخورد من همون فاطی نوریاننم....
ولی...
ولی بازم مثه سابق با دوستای صمیمی م خیلی شیطون و پرانرژی بودم...به قول مرضیه اینجاش رو هیچی نگیم بهتره.....
حالا تصمیم های زیادی گرفتم...
تصمیم گرفتم دیگه حتی برای دوست های صمیمی م شاد و شنگول نباشم...
درد و دلم توی قلبم نگه دارم....
دلم خوش بود به این صفحه مجازی که توش مینویسم ک اونم ........
وقتی اینجا مینویسم همیشه از یه افرادی میترسم یا خجالت میکشم....
برا همین هیچ وقت نتونستم اینجا واضح حرفامو بگم...اگر هم سربسته حرف میزدم بازم مورد بازخواست بودم...
دلم هنوز از اتفاق چندروز پیش گرفته...از اینکه دوستام به طور نامحسوس میان اینجا میخونن و کامنت نمیذارن...
از اینکه منو محکوم کردن به اینجا نوشتن....منو محکوم کردن به حرفای دلم نوشتن....
بدم میاد...متنفرم از این جمله که میگن دختر حساسی هستی...
بخدا نیستم...
حرصم میگیره هرکاری دلتون خواست میکنید ...به گفتن همه حرف ها مجازید..به راحتی دل میشکنید...
و من دربرابر همه اینا سکوت میکنم و تنها کاری ک میکنم اینجا تو این صفحه مجازی مینویستم تا از کسی چیزی به دل نگیرم...
همین جا خودمو خالی میکنم تا عصبانیتمو دلتنگیمو ناراحتیمو تو دنیای واقعی نبرم....
بعدا هم برای توجیه کار خودشون میگن حساسی...
نمونه جدید رفتاری که چندروز پیش کشفش کردم اینه ک دیگه نمیگن حساسی وقتی میان و حرفای دلمو میخونن ....
وقتی میفهمن چه غمی تو قلبم بوده و دم نزدم دیگه محکومم نمیکنن به حساس بودن..
اینبار محکومم میکنن به اینجا نوشتن...میگن دنیای مجازی جزیی از دنیای واقعی توئه و تو حق نداری اینجا حرف دلت رو بگی...
از حرف دلم خرده میگرن و طلبکار میشن....
در برابر تمام حرفها و رفتارهاشون سکوت میکنم انقد سکوت میکنم که همه فکر میکنن هیچ اتفاقی نیفتاده...
ولی یه جایی کاسه صبرم لبریز میشه....
همونجاست که همه طلبکار میشن...و این منم ک باید از دلشون دربیارم....!!!
اینروزا سعی کردم کمی مغرور بشم....کمی طلبکار با یه دل سنگی...
اخه احساس میکنم اینجوری بیشتر جواب میده....
چندروز پیش یه نفر بخاطر حرفایی ک اینجا مینویسم دلخور شد.....
منم دلخور شدم...اخه حرفای دلم بود ک اینجا نوشتم ..مثه ی دفتر خاطرات...
حالا نمیدونم اون باید از دلم دربیاره یا من از دل اون........
شاید بهتره کمی از هم دور بشیم.....
وقتی سر این جریان متوجه شدم کسی که واسم خیلی عزیزه بخاطر این وب دلخور شده میخواستم بی خبر وبمو حذف کنم ...
یا دیگه آپ نکنم یا تمام پست هامو از این به بعد خصوصی بذارم برای خودم یا...کامنتها رو غیر فعال کنم...
یه فکر دیگه هم تو سرم بود ک شاید عملیش کنم اینکه یه وب بزنم ک هیچ کس آدرسشو ندونه....
فقط برای دل خودم بنویسم بدون هیچ ترس و خجالتی از دیگران....
اینکه اول پستم گفتم دیگه دلم از هیچی خوش نیس...
به هرچی دل خوش میکنم غم میشه...
منظورم همین ها بود...که انگار نمیشه اون کارایی رو ک دلم میخواد انجام بدم وگرنه دردسر میشه...
اینم از شانس منه ک دیگه تصمیم گرفتم حرف دلمو تو وبم نگم حرفامو تو یه دفتر مینویسم تا کسی ازم خرده نگیره...
آرام دلها از این به بعد با شعر و متن های نویسنده های دیگه آپ میشه...
از یاعلی گفتن لذت میبرم ولی حتی به یاعلی گفتنمم ایراد گرفتن و مسخره کردن که تقلیدی از علی ضیاست...
اینجا رو دیگه تسلیم نمیشم...
چیزهای خوب رو باید یادگرفت حتی از یک مجری جوان تلویزیون ....
اینبار رو خیلی قاطعانه میگم..
یاعلی
_به نام آرام دلها
آسمان رنگ شب یلدا گرفت
یاد تو آمد به جانم جا گرفت
تا سحر غم با دلم هم خوانه بود
از فراق تو دلم دیوانه بود
یاد تو چندیست مهمانم شده
خاطراتت آفت جانم شده
هرچی میگویم سخن از یاد توست
در سکوت من فقط فریاد توست
آرام نوشت1:»
این شعر رو تقدیم میکنم...به یه نفر که خیلی دوسش دارم و خیلی واسم عزیزه...
دلم آرومه از امروز دیگه دلشوره ندارم....
سختی ها رو خیلی ساده با تو پشت سر میذارم....
همه ی دلهره ها رو تو با بودنت شکستی...
خدا پشت هردومونه از همین حالا که هستی!!
آرام نوشت2:»
الهی شکر این روزا حالم خوبه...
واسه اینه ک در انتخاب دوستیم اشتباه نکرده بودم...
اونی ک دلمو شکسته بود...دلمو بدست آورد!!!!
آرام نوشت3:»
ایشالا هفته دیگه راهی یه شهر دیگه میشم برای تحصیل و دانشگاه و اینا.....
دعام کنید که تو غربت زیاد بهم سخت نگذره...و زیاد دلتنگ نشم....
نمیدونم مامان و بابام با دوری من میخوان چیکار کنن....!!!!
دختر یه دونه باشی و هزار درد سر دیگه......
نمیدونم تا الان که حالم خوب بود اما همین که بحث دلتنگی و اینا کردم دلم گرفت...
شهر غریب و 19 ساعت فاصله از شیراز و . ...غریبی و ....
خدایا خودت کمک کن ....
آرام نوشت4:»
اصولا تاریخ تولدها رو گم میکنم ....
اینروزا هم که دانشگاه و درس و اینا ندارم اصن نمیدونم امروز چندمه....چند شنبه هست... اصن تو چه سالی هستیم هاااان؟؟؟
خلاصه شما همه اینا رو با آلزایمر جمع کنید ....
دیگه قوز بالا قوز میشم!!! اینجوریه که شرمنده دوستام میشم برا تبریک تولدها....
نمیدونم امروز چندمه ولی ترجیح دادم جلو جلو تبریک بگم به همه دوستام که متولد بهمن ماه هستن....
اگه کسی از قلم افتاد تروخدا ببخشید ...بابت کم لطفی من به شما نذارید....بابت آلزایمر بذارید....
دوستای گلم تولدتون مبارک....خیلی دوستون دارم...
اول: اول از همه تولد یاسی جون رو تبریک میگم چون فکر میکنم از همه بزرگتره.....
یاسی جان تولدت مبارک .... ممنونم بابت حس خواهرانه ت...این روزا هم که بی معرفت کم پیدایی...
امیدوارم امسال بهترین ها واست رقم بخوره.....
دوست دارم...
یاسی جو ن سالگیت مبارک....خخخخخخخخخخخخخخ
دوم: بهاره جون...(آیا تنها خدا برای بنده اش کافی است...)
بهاره جان تولدت مبارک....نمیدونم الان باید عذرخواهی کنم یا تشکر بابت لطف ها و مهربونی هات....
شاید یه کوچولو وقتهایی که واست کامنت میگذاشتم شیطونی میکردم خجالت میکشیدم اخه فک میکردم خیلی جدی هستی...
امیدوارم به اون چیزی که دلت میخواد تو زندگی برسی....
بهاره جون اینا هم کادو های منه...یادت باشه برا تولدت یه عالمه کادو حریدم بعدا جبران کن...خخخخخخخ
این دوتا هم آقا بهادرهس داره تو جشن تولد خواهرش ....استغفرالله...
اگه نت بود که بخاطر این دوتا شکلکه دعوامون میشد...خوب شد که نیستا وگرنه شر میشد...هههه...
بهاره هم فک کنم تولد سالگیش باشه....بهاره پیر شدیا مادربزرگ......
سوم: محدثه جون....
محدثه جونم تولدت مبارک...امیدوارم که امسال در کنکور به اون چیزی که آرزو داری برسی...
تو هم که وبت رو رها کردی به امان خدا...تو رو دعوا نمیکنم چون باید درس بخونی ایشالا مهندس بشی...
...محدثه نرقص زشته....ای بابا خدا کسی رو جوگیر نکنه.....
محدثه هم سالش شده...مبارکا باشه خانومی....
چهارم: ناهید جووووووووووووووووووووووووونم.............عششششقم...
( عمدا عشقم رو گفتم به یاد همه شب هایی که اس میدادی و میگفتی سلام عشقم خوبی؟؟؟؟و من هردفعه تو رو با یکی دیگه اشتباه میگرفتم....)
ناهیدجان تولدت مبارک...
ممنونم که تو شب های شادی و غمم تا پاسی از شب همراه من بیدار می موندی و منو تنها نمیگذاشتی......
خدا رو شکر میکنم از داشتن ت...
از مهربونیت....
از همه چی...
از اینکه در حقم خواهری کردی....
مـــــــــــمـــــــــــنونــــم عزیــزم.....
اینا هم کادو تولدت.......
ناهید هم سالش شده...خخخخ....ناهید تازه نوه هم داره...منم نوه دهم هستم در خدمت شما....
تولد مینا جوووونم دوست گل و مهربونم....و دختر عمه گلم هم مــــــبارک............
حالا همگی با هم بیاین شمع رو فووووت کنید ... فقط مراقب باشید موقع فوت کردن سرهاتون بهم برخورد نکنه...آخه جمعیت زیاده واسه همون....خخخخخخخخخ
...... حالا همه دست دست.........
این دوتا هم تو مجلسمون غریبه هستن...شما نمیشناسید؟؟؟؟
......دست دست ...جون نه نه اقدس..........
تــــــــقــــــدیم به هــمـــه با عـــشـــق....
آرام نوشت5:»
الان در حال حاضر اولین باره که دارم با لپ تاپم پست میذارم...یا بهتر بگم اولین باره ک با لپ تاپم وصل شدم به نت....
چیه چرا اینجوری نگام میکنین؟؟؟؟خو هفته پیش خریدمش...و بسی ذوق ناک و از بودنش خرسندم....
جا داره بگم لپ تاپ جانم به خونه ما خوش آمدی ...خیلی دوست دارم...
امیدوارم روزای خوبی با هم داشته باشیم...
چیه خو؟؟؟ آغا من همینجوریم...اگه از چیزی خوشحال بشم یا ناراحت بشم میگم...بلد هم نیستم الکی کلاس بذارم...
آرام نوشت6:»
راستی حدس زدم فاطمه جون اعتمادی و بهاره همیشه بهار و فاطمه بیدی بهمن ماهی باشن...ولی پروفایل شون فعال نبود...
آرام نوشت7:»
آغا مثه اینکه الان به لطف دوستان متوجه شدیم در این پست اشتباهات و سوتی های خفنی دادیم..........
اصن حالا که اینجوری شد تولد بهمن ماهی ها و اسفندی ها همگی مبارکا باشه..........
گفتم آلزایمر دارم باورتون نشد...
سوتی های این پست رو برای خاطره و خنده پاک نمیکنم..
دوستون دارم هوارتا...
یاعلی
.: Weblog Themes By Pichak :.