امروز ینی 4 شهریور 1394
روز میلاد با سعادت آقا امام رضا بهانه ای شد تا با بچه ها تصمیم بگیریم ک وب هامون رو بعد مدت ها آپ کنیم.
از صبح به این فکر بودم که چی بنویسم ، اصلن حتی حسش نبود که بخوام شروع به نوشتن کنم خواستم فقط در حد یه جمله تبریک بگم ولی حیفم اومد...
همیشه روز میلاد امام رضا برام روز خاصی بوده، روز میلاد ک میرسه منتظر میشم تا اقا بهم عیدی بده...
ما ایرانیا که میزبان امام هشتم هستیم، دلخوشیم به اینکه بریم پابوس امام رضا تو صحن حرمش با خودش خلوت کنیم یه دل سیر گریه کنیم..
امروز من اونجا نیستم ولی دلم اونجاست...
کلی حرفا دارم که منتظرم اقا بطلبه تا درد و دل هام رو براش بگم.
این روزا حس متفاوتی از زندگیم دارم، حسی که بعضی وقتا آزارم میده و بعضی وقتها خوشحالم که درکم از زندگی بیشتر شده!
من یک آدم فوق احساسی
الان بی تفاوت به عشق شدم.
خوشحالم ک یه اتفاقاتی تو زندگیم به خیر گذشت...
و آشنا شدن با بچه های خوب نوشتجات خاطره تلخی رو رقم نزد.
همین ...
تمام حرفام همین بود.
در اخر دعا میکنم برای همه که زندگی شون پر از آرامش، سلامتی و خوشبختی باشه.
برای دوست خوبمم که مادرشون عمل دارن دعا کنید.
ممنونم
عیدتون مبارک