خدایا دلم به وسعت یک دنیا گرفته...
دوباره دست به کیبورد شدم تا حرفامو اینجا بنویسم...
با خودم تصمیم گرفته بودم ک دیگه اینجا ننویسم دوست نداشتم بعضیا دیگه حرفامو بخونن...
نمیدونم چرا بعضی وقتها از داشتن بعضی چیزها محروم میشم مثلن الان خیلی حرفا برای گفتن دارم...
ولی میترسم از گفتن شون که بخوام بگم و دوباره حرفایی که نباید بشنوم رو بشنوم....
دلم میخواد گریه کنم ولی اینروزا حتی از گریه کردن هم خودمو محروم کردم...
اینروزای من سرده خیلی سرد...احساسم یخ زده!!
دیگه هیچکس برام مهم نیست...حتی خودم!!خیلی بی روح شدم...انگار شادی درونی من مرده!!
خسته شدم از این روزها احساس میکنم دیگه توانایی غصه خوردن رو ندارم....
دلم برای خودم میسوزه تو اوج جوانی روزهام این شکلی شده.........
شاید توقع بیجایی باشه اگه از اطرافیانم بخوام غم و غصه پنهان شده در چهره ام رو تحمل کنن....
شاید هیچکی نتونه حال اینروزهای منو درک کنه!!
حال من بدجوری خرابه...
فقط دعام کنید همین.
یاعلی
*****
لابه لای خاطراتم که پر از گریه و خندس
هنوزم جای تو خالی ...هنوزم تلخ و کشندس
مثه یک عکس قدیمی که همیشه رو به رومه
مثه یک بغض که انگار تا ابد توی گلومه
شونه به شونه هم...تو خلوت نیمه شب باهم قدم میزدیم
با این ترانه میخوام دوباره زنده بشه خاطره های قدیم
کسی جاتو نگرفته ...کسی جاتو نمیگیره
که دل خونه خرابم پیش چشمای تو گیره
شبا چشمامو میبندم خواب چشماتو ببینم
تو خیابونای این شهر خودمو با تو ببینم
یادت میاد پارسال این آهنگ رو تو برای من خوندی؟؟خیلی دلم برات تنگ شده...کاش تو هم دلت تنگ بود!!
.: Weblog Themes By Pichak :.