سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام آرام دلها...

آرام نوشت1:»

اولین ساله که شب یلدا فال میگیرم...

چ خوب که حضرت حافظ خوب از حال دلم خبر داشت....

اینم فال من:

غزل شماره 233

تعبیر:

_ بسیار انسان سخت کوش و پشتکاری هستید

(کی من؟؟؟؟؟؟وااااایوااااای  ...جلل خالق!!)

_ و تا نتیجه ی کار حاصل نشود دست از عمل برنمی دارید.

(آدم تنبلی مثه من.. باید هم دست از کار برنداره!!!میترسم اینهمه کار میکنم ی وقت خسته بشم...جالب بود  )

_ نتایج کارتان همیشه ماندنی است و بقیه نیز از آن استفاده می کنند.

(بعله دیگه بقیه...آماده خورن...بلبلبلو  )

_شما تا آخرین لحظات زندگی به تمام آرزوهایتان خواهید رسید.

(حتمن حافظ جووووووون میخواسته شوخی کنه!!!!اصلا! )

_به فقرا کمک کنید. نام شما و ذکر خیرتان همه جا بر سر زبانهاست.

(هه اینو دیگه راست میگه!!!!آفرین )

**امیدوارم همه تعبیر فال شون مثه من خوب باشه.....دهنم آب افتاد

آرام نوشت2:»

میگم این شوخی آخر دنیا هم خیلی رو فک و فامیل ما تاثیر گذاشته ها....پوزخند

امروز جاتون خالی با فک و فامیل بابام رفته بودیم باغ عموم....

از اونجایی که فامیل های بابام بسی شوخ طبعی و طنازی دروجودشون نهفته..خیلی خنده‌دار

هرکسی امروز از خاطره 21 دسامبر میگفت...

عمه م میگفت:

من از چند روز قبل زنگ زدم به همه فامیل و دوست و آشنا ...حلالیت طلبیدم!!!

هرکسی هم گفته برای چی حلالیت میخوای؟؟؟گفتم خدا قبول کنه...سفر در پیش دارم!!!!خیلی خنده‌دار

عموم میگفت:

دیشب تا صبح خوابم نبرده....پوزخندگوشامو تیز کردم که هرلحظه صدای انفجار زمین رو بشنوم!!!!!

همین که صبح شده و آفتاب طلوع کرده خیالم راحت شده خوابیدم!!!!!!!!!!!!جالب بود

پسرعمه ام میگفت:

دیشب تا صبح خواب و جنگ و جبهه میدیدم!!!!!خیلی خنده‌دارفک میکردم آمریکا حمله کرده...

من بدبخت باید برای سربازی برم جبهه!!!!!!!!!!!!!!!!ترسیدم

داماد عموم میگفت:

هه مثلن قرار بوده امروز آفتاب طلوع نکنه....امروز از همه روزا آفتاب سوزان تر میتابه!!!!!وااااای

پسرعموهام که دیگه از همه جوک تر:

مثه چهارشنبه سوری هستا که به عنوان آخرین چهارشنبه سال همه ترقه بازی و اینکارا میکنن....

این دیوونه ها هم رفته بودن چ میدونم با آلومینیوم و بطری نوشابه و چ میدونم فک اونم اون یکی اسید قوی بود...

خلاصه اونا هم بمب دستی آماده کرده بودن برای جشن آخرین روز دنیا....جالب بود

وای انقدهههههه باحال بود.....یهو بطریه با صدای مهیبی منفجر میشد....تمام کارگرهای باغ عموم

که مشغول میوه چیدن بودن با دو میومدن فک میکردن...گوشه ای از زمین منفجر شده!!!!!!!!خیلی خنده‌دار

خلاصه مردها هرکاری کردن برای ترسوندن خانم ها فایده نداشت!!!

تا اینکه همه تصمیم گرفتن کوه نوردی کنن...مردها که نقشه شومی داشتن برای آزار و اذیت خانم ها...

پیشنهاد دادن که چون ما زن ذلیل هستیم( آره جووووون عمه شونگیج شدم )

و دوست نداریم پای خانم هامون درد بگیره...

خانم ها لطف کنن تا روی دامنه کوه با وانت باغ عموم (که پر از میوه بود و تازه خالی شده بود ) بیان!!!!...

خانم های بیچاره هم که از نقشه شوم آقایون خبر نداشتن همه پشت وانت سوار شدن برای گشت زدن در دل کوه!

از اونجایی که خانم ها همه ماشالا ...صد باریکلا....

همه برکتی بودن...جاشون نبود و همه خیلی خیلی مهربون نشسته بودن!!!!!!!تهوع‌آور

همه نشسته بودیم پشت وانت و برای خنده و بخاطر ماجرای 21 دسامبر همه ای لشکر صاحب زمان میخوندن!!!خیلی خنده‌دارخیلی خنده‌دار

همینجور که خوش بودیم ...راننده که پسرعموم بود...ماشین روشن کرد...

و با سرعت میرفت روی دامنه که خیلی شیب تندی داشت...

و دوباره برمیگشت!!!!!!!! هدفش هم از این کار ترسوندن خانم ها بود...آخه شیب دامنه کوه خیییییییلی تند بود!!!!!!

آقایون مثه اینکه نقشه کشیده بودن اگه امروز آخر دنیا نبود لااقل ی جوری خودشون خانم ها رو به کشتن بدن!!!

خانم ها هم شروع کردن به جیغ زدن...آقایون هم هر هر میخندیدن!!!!!!!!بلبلبلوبلبلبلو

خانم ها هم عصبانی!!!!دعوا هرکسی پشت ماشین برای آغاش خط و نشون میکشید....

که حالا بذار بیام پایین حسابت رو میرسم!!!!!!!!اصلا!مشکوکمقابل بخشش نیست

خلاصه بسی به این آخرین روز دنیا خندیدیم و کلی هم در این روز فرخنده بهمون خوش گذشت!!!دوست داشتن

به امید اینکه آمریکا و سازمان های جهانی بیشتر از این شوخی ها کنند!!!دهنم آب افتاد

یاعلیگل تقدیم شما



تاریخ : جمعه 91/10/1 | 10:45 عصر | نویسنده : فاطمه نوریان | نظر

  • paper | فروش بک لینک | بک لینک