و هم من خواستم تا آخرش با تو بمانم
پس چرا به بيراهه ميروي، چرا مرا جا گذاشتي و براي خودت ميروي؟
مرحبا ، تو ديگر کيستي ، دست هر چه بي وفاست را از پشت بستي….
خودم ميدانم بد درديست عاشقي و همچنان بيمارم ، تا کجا ميخواهي بماني ؟
تا هر جا باشي من نيز ميمانم…
عشق من هر از گاهي به يادم باشي بد نيست ،
هر از گاهي هواي مرا داشته باشي جرم نيست
چه کنم ، دلم ديوانه ي توست ، هوايش را داشته باش که
دلم تمام دلخوشي اش به توست…نويسنده :» مهدي لقماني
يه سري هم به ما بزن
نه ! دلتنگي آن نيست که مرا اينگونه محکوم به سکوت کرده است
انتظار آن نيست که اينگونه مرا محکوم به بيقراري کرده است
خيالي نيست ، من همچنان با خيال تو سر ميکنم پس بيخيال…
بگذار در حال خودم باشم ، بگذار همچنان من ديوانه ديوانه ات باشم
مزاحم خلوتم نشو ، اگر مرا ميخواهي سد راه اشکهايم نشود
بگذار آرام شوم ، بگذار هر چه غم در دلم انباشته ، خالي شو
اين همان راهيست که هم تو خواستي در آن باشي
.