• وبلاگ : آرام دلـهــا
  • يادداشت : خاطرات من و ياسي...
  • نظرات : 8 خصوصي ، 37 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ياسي 


    سلامليکم ...يالا صابخونه ...من الان روم نميشه بيام اينجا اخه واجب بود هرچي سوتي داديم بگي ..من استقبال بد کردم نيومدم حرم..خوش قولم هان؟ديگه چي مي گفتي ها بازم اکشال نداشت ها...ميگم يکي دوتا سوتي نگفتي مي خواي من تعريف کنم اونا خنده دارتر بود که ابجي...اخه الان دست خط منو چرا گذاشتي اي خدا دست خط ديدن داره فاطمه بيا مشهد دوباره حسابتو دارم...

    دوستان عزيز يادتون باشه اگه فاطمه جان اومد شهرتون جاهايي که نياز به سکوت وارامش داره مث کتابخونه نبرينش اخه مث من ديگه روتون نميشه برين اونجا ديگه...

    اخي زير اب زدم حالشو بردم..

    پاسخ

    به به سلاملکم...نه ديگه واجب بود همه سوتي ها رو بگم...غصه نخور اون دوتا سوتي هم خودم اعتراف ميکنم!!!من با خودم دوتا کفش آورده بودم مشهد يکي اسپرت يکي هم پاشنه بلند با هيچ کدوم راحت نبودم برا همين روز دوم ي صندل خريدم با اون رفتم حرم!!!!اينم از سوتي من!!!ديگه اصرار نکن اون يکي سوتي رو ديگه نميگم...بعدشم دلتم بخواد اتفاقن دفه بعدي به زور هم ک شده با هم ميريم کتابخونه...اونم دست شويي کارکنان...!!!!ههههه ههههه...