• وبلاگ : آرام دلـهــا
  • يادداشت : خاطره ها...
  • نظرات : 12 خصوصي ، 64 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    سلام فا طمه جون خيلي خنيدم واي مامان ....

    ديگه بزرگ شدي بچه مدرسه اتم تموم شد رفت ، منم وقتي دبيرستان رو تموم شد دل تنگ شدم ، ولي انشالله مي ري دانشگاه روز از نو روزي از نو ....

    يه استاد داريم همينطوريه ، مي گه اگه مي خوان پيشرفت کنيد با يد نظم داشته با شيد..

    آهنگ وبتم من خيلي دوست دارم

    پاسخ

    سلام..شايسته جااان تازه تو خاطرش رو خوندي كلييي خنديدي اگه اونجا بودي ديگه چقد ميخنديدي...؟؟!!...قراره همين روزا يكي از بچه ها آكادمي بياد وبم و كامنت بذاره و از قيافه من اون لحظه ك وارد كلاس شدم براتون بگه!!!منتظرش باش!!!...واااااااي اسم دبيرستان رو نيار ك دوباره بغض ميكنم....خيلي خاطره دارم..!!..تازه شايسته جان من خيلي از استادمون ننوشتم اگه بخام از قوانين آكادمي بگم ي كتاب ميشه!!!مثلن اينكه در سال فقط 15روز به ما اجازه مرخصي ميدادن!!و بقيه ايام سال (مثه روزاي تاسوعا و عاشورا و ايام نوروز و 13بدرو..)كلاس داشتيم حتي ي سال تا چند ساعت قبل تحويل سال سركلاس بوديم. حتي بخاطر سخت گيري هاي شديد ب ما اجازه مسافرت هاي طولاني نميدادن!!!يادشش بخير يهو ميرفتيم سره كلاس بي خبري امتحان ميگرفت بعدشم هركي امتحانش بد ميشد اخراج ميكرد!!!خلاصه من هيچ وقت نشد برم آكادمي ولي استرس نداشته باشم!!!آره استاد ماهم ميگفت دانش آموزان آكادمي بايد در نظم و اخلاق و علم سرامد باشن...نا سلامتي آكادمي زير نظر بنياد نخبگان هس و بايد شما هم در جامعه الگو باشين!!!ببخش پرحرفي كردم همش ياد خاطراتم افتادم...ياعلي..