فرصت کنم حتما ميام عزيزم...

سلام عزيزدلم...ببخشيد دير جواب دادم حالم زياد خوب نبود....نميدونم بايد چي بگم که قلبت آروم بگيرم...ميدونم که هرچي بگم قلب تو آروم نميگيره....قلبم زياد شکسته پس خوب ميدونم تو چي ميگي و چي ميکشي...حال و احوالت رو که توضيح دادي دقيقا به ياد اون يک ماهي افتادم که با عشقم خدافظي کردم...شب تا صبح گريه ميکردم...صبح تا شب هم ميخوابيدم تا روزها سريع تر سپري بشه...به تمام معنا داغون بودم...!!! الانم فقط ميتونم برات دعا کنم که قلبت آروم بشه....ماجراي زندگيت رو خوندم...و تنها کاري که ميتونم بکنم اينه ک به احترام همه درد و دل هات سکوت کنم...!!! شايد سکوت من بيشترين حرف رو داشته باشه...چيزي نميگم چون خودت بهتر از من ميدونيکه چيکار کردي و بزرگترين ضربه رو خوردي...فقط به خدا توکل کن...انقد با خدا حرف بزن تا آروم بشي ...اولش فک ميکني خدا صداتو نميشنوه ولي بعد که لطف هاي خدا رو در زندگيت ديدي ميفهمي که سکوت خدا زيباترين حرفه....هر وقت بي تاب شدي آيت الکرسي بخون يا اينو چند بار بگو الا بذکر الله تطمئن القلوب...بازم بهم سر بزن ...مراقب خودت باش...ياعلي

سلام عزيزم..!!!الهي شکر خوبم...دانشگاه هم خوبه...ممنون گلم که يادم کردي...ياعلي

[گل]

[گل]

سلام عزيزم...من مهندسي نميخونم...علوم پايه ميخونم...اگه ايشالا کارشناسي ارشد ادامه بدم...بخاطر رشته ام اون موقع مهندسي هسته اي ميشه....الان فعلن فيزيک هسته اي هس!!!بازم ممنون عزيزم که ب يادم بودي....

سلام فاطمه جان...ببخشيد اينروزا يخورده درگيرم دير جواب دادم....راستش ترجيح دادم يخورده از وبم دور بشم...اينروزا حالم زياد خوب نيس...از نظر روحي خوب نبودم...باعث شد که مريض بشم دانشگاه هم نتونم برم...حالا که يخورده سعي کردم قوي تر باشمو...حال دلم بهتر بشه...هنوز از نظر جسمي رو به راه نيستم...!!!! ايشالا که بزودي به روز ميشم...!!!ياعلي

سلام...فاطمه جان خوبي؟؟؟ ميبينم که فراموشم نکردي!!!! راستش نارحتيم بخاطر دوري از خانواده نيست....تو زندگيم به مشکلاتي برخوردم که بايد صبور باشم...فقط ناراحتيمو ميارم تو وبم...بازم ببخشيد که غم و اندوهم براي وبم شده...پست جديد هم اگه ايشالا حالم بهتر شد حتما ميذارم...ديشب انقد گريه کردم که فشارم افتاد...اينروزا حالم زياد خوب نيست...تحملم کنيد ديگه....!!!خوشحال شدم که بيادمي ياعلي

سلام عزيزم...خواهش ميکنم لطف داري...کاري نکردم...منتظرت هستم...ياعلي

اول سلام روماهت....دوم نميدونم فعلن که حسش نيست...!!!

سلام..نجمه جان خوبي؟؟؟چرا ناراحت؟؟؟؟؟؟؟

اسما جان تو هر وقت دوست داشتي ميتوني بياي و درد و دل کني عزيزم...اينم که من از اون خاطره برات حرف زدم بخاطر اين بود که بدوني دردت رو ميفهمم...البته ميدونم که خيلي از دوست هاي مجازيم که الان ديگه تقريبا با همشون تو محيط واقعي هم ارتباط دارم با خوندن حرفام تعجب ميکنن چونکه هيچ کس از اين عشق خبر نداره...الانم براي گفتنش هيچ پروايي ندارم چون بخدا توکل کردم!!!! آره خاطرات خيلي تلخي دارم....شايد بهترين کسي که اين تلخي رو بتونه درک کنه تو باشي....ولي هيچ وقت از اين خاطرات فرار نميکنم چون شيريني دوران بعدش تمام اين تلخي رو براي من مثه يه تجربه بزرگ کرد که فهميدم واقعا صبر کليد پيروزي خيلي از مشکلاته!!!فقط بايد محکم باشي و به خدا توکل کني تا بتوني صبر کني!!!تو هم هروقت که دوست داشتي ميتوني بياي اينجا و من با کمال ميل درخدمتم...خيلي دوست دارم بهت کمک کنم....حداقل براي تشکر از خدا...منتظرت هستم...ياعلي

ممنون آقاي فتحي...

سلام عزيزم..هيچ وقت فکر نميکنم که غم من از غم هاي همه آدما بيشتره...حتي اگه خدايي نکرده بيشتر هم باشه خدا رو شکر ميکنم چون ميدونم بالاتر از همه خدايي رو دارم که تو شادي و غم هميشه هوامو داشته ...درباره عشق تو هم نميدونم چي بگم جز اينکه توکل کن همين...شايد به ظاهر بگي اين جمله شعاره و همه همينو ميگن ولي هيچ کس خبر نداره توکل و صبر کردن در شرايطي که غم بزرگي داري چقدر سخته...همه اينا رو ميدونم اسما جان ولي بازم ميخوام بهت بگم ک هرچقدر صبر کردن و توکل سخت باشه...در عوض لذت بعدش خيلي شيرينه....اسما جان تو اومدي اينجا تا منو آروم کني ولي حرفات بوي غم ميداد...تو به من ميگي توکل کن ولي شايد خودت يادت رفته توکل کني...حس و حال تو رو تجربه کردم.. فکر کنم تو بيشتر از من نياز به حرفايي داري ک خودت از حفظي فقط کافيه يه نغر از راه برسه و يادآوري کنه...منم شرايطي رو داشتم که حدود يک ماه از عشقم خداحافظي کردم...اون يک ماه فقط خدا ميدونه ک بر من چي گذشت...گريه هاي شبونه و فکر کردن به کارهاي احمقانه براي تموم کردن يه زندگي پر از غم که هيچکس حتي خانواده م از اين غم خبر نداشتن....!!!!تنها کاري که کردم رابطه م رو با خدا محکم تر کردم...تو دوران سخت تنهايي... خدا شد بهترين رفيق لحظه هاي تنهايي من...به خودش توکل کردم چون انقدر خدامو دوست داشتم که ميدونستم هر اتفاقي که بيفته قطعا بهترين تقديره....!!!! خدا رو شکر بعد از يک ماه نتيجه توکلم رو ديدم...انقدر خدا لحظات شيريني رو بعد از گذشتن از يک غم بزرگ برام فراهم کرد ک الان ديگه حتي براي سخت تر از اين ها هم آماده شدم...سخته....خيلي سخته...ولي شدنيه...باورکن کافيه فقط ايمان داشته باشي...!!!!تا حالا شمشير آبديده که شنيدي، درسته؟وقتي ميخوان محکمترين شمشير رو بسازن که هيچ وقت و با هيچ ضربه اي نشکنه و بر هر فلز ديگه اي که فرود اومد اونو خرد کنه، اونو هي گداخته ميکنن تا سرخ بشه بعد بهش ضربه ميزنن با پتک و ميذارن توي آب و دوباره توي آتيش...پتک...آب...اينو هي تکرار ميکنن هي تکرار ميکنن...بهترين شمشيرها اونهايي بودن که بيش از 5هزار بار آبديده بشن بدون درنگ،بدون مکث،بدون وقفه...آيا مشکلاتت تا حالا به 5هزارتا رسيده پشت سر هم...؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تحمل کن..سخته ولي براي بهترين شدن بايد تحمل کرد...کارت داره که هي داره آبديده ت ميکنه...حتما ميخواد ازت بهترين هاشو بسازه..حتما تورو انتخاب کرده واسه خودش...!!!!! تو اومدي اينجا تا با حرفات غم منو آروم کني!!! ازت ممنونم...ولي قلب من خدا رو شکر آرومه پس به رسم وفا سعي کردم اينبار من قلب تو رو با حرفام آروم کنم...اميدورام تو هم اروم شده باشي...و ديگه به افکار منفي و با عرض معذرت احمقانه فکر نکني...ياعلي