بگذار زمان روي زمين بند نباشدحافظ پي اعطاي سمرقند نباشد
بگذارکه ابليس دراين معرکه يک بارمطرود ز درگاه خداوند نباشد
بگذار گناه هوس آدم و حوّابر گردن آن سيب که چيدند نباشد
مجنون به بيابان زد و ليلا... ولي اي کاشاين قصه همان قصه که گفتند نباشد
اي کاش عذاب نرسيدن به نگاهتآن وعده ي ناديده که دادند نباشد
يک بارتو درقصه ي پرپيچ و خم ماآن کس که مسافر شد و دل کند نباشد
آشوب،همان حس غريبي ست که دارموقتي که به لب هاي تو لبخند نباشد
در تک تک رگهاي تنم عشق تو جاريستدر تک تک رگهاي تو هرچند نباشد
من مي روم و هيچ مهم نيست که يک عمر...زنجير نگاه تو که پابند نباشد
وقتي که قرار است کنار تو نباشمبگذار زمان روي زمين بند نباشد